قسمت هایی از" چیدن سپیده دم" را که شاملو به زیبایی خوانده می آورم.اگرچه همه اش زیباست و همه اش را دوست دارم.اما ناچارم فقط قسمت هایی از آن را بیاورم و نه لزومن آن هایی را که عاشق ترم.
...
بیا تا جبران محبت های ناکرده کنیم/بیا آغاز کنیم./فرصتی گران را به دشمن خویی از کف داده ایم/ و کسی چه می داند چقدر فرصت باقیست/تا جبران گذشته کنیم... دستم را بگیر
**
روزت را دریاب/با آن مدارا کن/این روز از آن ِ توست/بیست و چهار ساعت کامل./به قدر کفایت فرصت هست /تا روزی بزرگ شود/...نگذار هم در پگاه فرو پژمرد.
**
ساده است نوازش سگی ولگرد/شاهد آن بودن که/چگونه زیر غلطکی می رود/و گفتن که "سگ من نبود"./
ساده است ستایش گلی/چیدنش /و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد. / ساده است بهره جویی از انسانی /دوست داشتنش بی احساس عشقی/او را وا نهادن و گفتن / که دیگر نمی شناسمش./
ساده است لغزش های خود را شناختن/با دیگران زیستن به حساب ایشان/و گفتن که "من اینچنینم".
ساده است که چگونه می زییم/ باری/ زیستن سخت ساده است/و پیچیده نیز هم.
**
زنده گی به امواج دریا ماننده است/چیزی به ساحل می برد و/چیزی دیگر را می شوید.
چون به سرکشی افتد/انبوه ماسه ها را با خود می برد /اما تواند بود/که تخته پاره ای نیز با خود به ساحل آرد/تا کسی بام کلبه اش را/بدان بپوشاند.
:: برچسبها:
چیدن ,
سپیده ,
:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0